" زوزه های گرگی که عا شق بود "
با چشمهای مغموم یک گرگ
درجنگلی درمن
با بارانی با اشکی با زخمهایی عمیق
درمن
با زوزه هایی
پخش لابه لای شاخ وبرگهای شکسته ام
به شکل شبی در چشمهای جغد
باسایه های اطرافم
درپلکهای خودم خیس فرو می روم
درتاریکیهای درونم
با پوست درختان صمیمی ام
زخمهایم را می مالانم
که دربرابری با آدمها
چیزهای زیادی به اندامم تحمیل شده است
وزندگی
درخوابهای خونی
که ازچشمهای من ریخته است
دندان مرا تیز کرده
تا تکه تکه
خودم را از این دستها پس بگیرم
صدای بسته شدن تله ها روی ساقهایم
درمن انقدربزرگ شده
که شنوایی ام را از دست داده ام
وپناه آورده ام به دو چشم همراه
که راههای من
زبان کشیده ی مرگ بود
که می بلعید
اما پرندها اشتباه کرده بودند
که بلندیها همیشه پناه دهنده نیست
واین تیری که ازسینه ی عقاب چکه می کند
شهادت من است
درروزگاری که درجنگلی که بوده ام
با بغض های انبوه
گرگ بودن کمترین چیزی بود
که می توانستم باشم
وآنقدر باران دیده ام
چکیده ام
که می توانم بوی گلوله را دردهان تفنگ حس کنم
واین باد
این باد زوزه های اندوه است
که درغارها وزیدن کرده است
درخودم می چرخم
وبه صورتی که روی آب افتاده چکه می کنم
ومی لرزم
که درسینه ام
صدای طپشهای قلبی را می شنوم
که هنوز انسان است
پس ای ارواح جنگلهای سوخته
شهادت بدهید
تیری که پیشانی این گرگ را سوراخ کرده است
به اشتباه
جمجمه ی عاشقی را به درخت چسبانده است
111566 بازدید
62 بازدید امروز
7 بازدید دیروز
211 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian