430 18 فروردین 1390 ساعت 09:16 |
نه اینکه هوای نوشتن نیست ، نه اینکه نفس تو نباشد در هوای من در این هست و نیست شدنم صدای پای تو که می آیی و می روی را مدام می شنوم . گفتی تو را شانه شده ام گفتی هوای نفسی گفتی توان بودنم می دانی که رو به آینه سخن می گویی ؟ خدا نشسته است آن جا و تو را نظاره می کند و به خود می بالد به خود و هفتمین روز خلقتش آب و خاک و همه موجودات و همه شش روز برای تست . که تو باشی و به لبخندی خدا را بخندانی کفر می گویم نه ؟ ! از تو کافری را آموخته ام تمام داوودی ها را با دست های تو د رخاک نشانده ام حالا پرم از رنگ های گلگون روی خاک نشستی و من تمام این سال ها شکفتن تو را لحظه به لحظه طی کرده ام . من تمام این سال ها چرخش تو را رقصیده ام و هر بهار تو بزرگتر شده ای و استوارتر تو نگاهم کن و کلامی سخن نگو از رفت و آمد خورشید مرا لمس کن که دست های تو تمام مرا می فهمد تو یخ نبوده ای که من تو را ذوب کنم . تو از درون روانی مثل آب . مثل وقتی روی یخچال قدم می گذاری و صدای آب روان بلند به گوش می رسد ، تو از درون روان بودی . انگار کن من تنها گوش شنوای شنیدن این صدا را داشته ام . حالا شده ای همه صدای من . نفس می کشم و در این ته مانده عمر لحظه ها را جور دیگری می بینم . متفاوت و دیگرگون پر انتظار پر خاطره و سرشار از لذت و بارانی قدم بزن روی تنم تا کجا می برد تو را کفشهایت ؟ و مگر تو به کفش نیازمندی ؟ برهنه راه برو روی تنم خیس و بارانی است عریان شو زیر این هوای پر طراوت تا ذره ای از تو جا نماند دنیایی حسرت تو را دارند دنیایی نیازمند یک لحظه تواند تو به اندازه تمام دنیا نفس بکش به اندازه تمام آدم هایی که عاشق نیستند خیس باران شو رها و بی نیاز به اندازه تمام لحظه های از دست رفته این و آن بخند |
111633 بازدید
129 بازدید امروز
7 بازدید دیروز
278 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian