286 27 آذر 1389 ساعت 11:05 |
گوش كن! شانه های مرتعشم تو را طلب می كنند تنها تو را شاید هم نمی دانم اصلا كسی را. . .؟ به كدامین محكمه داد می ستانند در محكمه ای كه محكمه نیست! و پتكی كه حیاتم را نشانه رفته است تو با بودنت ، تو با نبودنت تو با همه ی بود و نبودت مرا به بند كشیده ای سالهاست كه این پیوستگی را بر تن دارم . . . بندهایی كه بازوانم را یارای گسیختن شان نیست می فشارم ، قدرتمندانه می فشارم این توده ی چرك را با سر انگشتانم دارد حالم را بهم می زند! آخر تو كه نیستی ببینی آخر تو كه بود و نبودت یك چیز است اصلا چقدر خوب است نبودنت ! من اما ، . . .گاهی دلم برایت تنگ می شود دلم برایت لك میزند بی هیچ تصویری از تو بی هیچ خیالی آخر می دانی. . . روزگار بودنت آنقدر هیچ است كه مرا به هیچ خیالی نرساند ! روزگار زیستنم با تو حتی به اندازه ی یك خیمه شب بازی هم تصویر ندارد اما تا دلت بخواهد . . . ولش كن! اصلا چه فرقی می كند تو بدانی یا نه تو دیگر در خاطراتم هم مبهمی و تنها آن آخرین تصویر . . . شاید برای تمام لحظه های قاچ نخورده ام ماندگار شود تو هرگز نخواهی بود مثل یك هیچ بر زبان جاری نشده و كودكی كه هرگز تدبیر آمیختن بندهای بادبادك را به دستانش نیاموخت تو تا همیشه نخواهی بود و من چه بیگانه ام برای تویی كه هرگز نشناختمت. . . ! |
287 |
من و تو ... همه می دانند ... همه می دانند که من و تو از آن روزنه سرد عبوس باغ را دیدیم و از آن شاخه بازیگر دور از دست سیب را چیدیم . همه می ترسند ، همه می ترسند ، اما من و تو به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم ! اما ترسید ، نمی دانم شاید اصلاً باغ را هم ندید !؟ نکند شاید با من نبود . . . من تصویرش را با خود دارم و او آن سوی آینه ایستاد و ترسید و نیامد !؟ چه باک ؟ من می روم ، تنها اما ، با سبدی کوچک ، مملو از خاطره می نشینم زیر درخت ، کنار آب زلال ، و به خاطره های بازیگوش خیره می شوم ! کمی بیش راه در پیش نیست ، به فردا می رسم ... فردائی پر از آینه ! |
111533 بازدید
29 بازدید امروز
7 بازدید دیروز
178 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian