از اقا مهدی
280
|
دریك شب دلتنگدریك شب دلتنگ زمستانی هجوم خیال تو مرا از خواب گرم رختخواب بیرون می كند ،و آنگاه تصور با تو بودن هر آن ذهن كوچك مرا خارش می دهد كه می شود ؟ اصلاً ممكن است ؟ آنگاه درخیال باطل خود با تو بودن را به سال های آینده می برم ،و در تصور آینه ای خود یك عشق خیالی را ترسیم می كنم ،كه زیبایی آن را حتی در رومانتیك ترین درام های تاریخ ادبیات هم نمی توان سراغ كرفت.آری تصور با تو بودن آنقدر برایم دور از ذهن و واقعیت می نماید كه حتی درخیال باطل خود و حتی در رویا هم به آن نیشخند می زنم و آنقدر تلخ �.هرشب با تو بودن و برای تو بودن را با خود تمرین می كنم ،كه شاید روزی به این تصور واهی و خیال باطل خود برسم.هر روز هر ساعت هر شب هجوم خیال تو پنجه بر افكار من می برد ،و تمام وجود مرا مشغول می كند تو كه حتی در وجودت و بودنت در واقعیت هم به یقین نرسیدم .هرچشم گشودن ، بیداری از نیم چرت ظهر ، پریدن از دیدن كابوس رفتن تو در نیمه شب ، بلافاصله همه توهمات و خیالات مرابه تو كه اینچنین اندیشه مرا تصرف كرده ای مشغول می كند.تو كه نقاشی نقاش چیره دست ذهن من هستی ،تو كه شاهكار خیالی و افسانه ای فكر های من هستی !آنگاه كه درسردابه خیال خود گرمای وجود و حضور تو را حس می كنم ،از تمام پایان ها و سیاهی ها روشنی و آغازدیگری در ذهنم پدیدار می شود ،و دوباره با تو بودن را برای روزی با تو بودن تمرین می كنم.اما هزار افسوس كه هیچگاه این نمایشنامه خیالی به صحنه واقعی نمی رسد ،و شاید تا بی نهایت در صفحه تمرین بماند و بابی باشد برای آغاز نكردن هیچ نمایشنامه ای دیگر.و شاید تمام نقش های آن بدون حضور واقعی محو شوند و شاید �و هزار شاید دیگر كه هریك از شایدها ،به تلخی بیان این عذاب ناتمام تصورات ذهن خیالی من برای رسیدن تو باشد.هرباركه تمرین با تو بودن اندكی جدی می شود ،با یك باردیدن وحتی تصور تو همه خیالات و نقشه ها را ازذهن من محومی كند .هر روز در تصور باطل خودسال ها به انتظار آمدنت می نشینم كه شایدبیایی و همه این انتظارها ، تصورها و خیال های باطل مرابه یك بار نگاه تفسیركنی .اماهیچ وقت نمی آیی تاجواب تمام درانتظارماندن های مرابدهی ،و شاید تعمداً مرا در این دایره تنگ انتظارباقی گذاشته ای كه هرروزذهن واندیشه ام بیشتردربند تو باشد.واینك من باتمام وجوداسیرحضور غایب توهستم .اندیشه ام ، ذهنم ، تصوراتم و تمام اجزای بدنم در بند تو ست ،و تو نمی آیی تا این همه در بند بودن مرا به یك جمله تمام كنی ! آری !و شاید نخواهی آمد تا این درام دریك فضایی سرد و بی روح بدون حضور قهرمان ، همچون فیلم های تماشاگرآزار تمام شود و سبكی باشد برای شروع دیگری از داستان عشق . نیامدن ، و یا اصلاً نبودن ، و یا بودن و نخواستن ، خواستن و آزردن ، و هزاران یای دیگر !با همه ای اوصاف آزار ذهن و فكر و روح عاشق ،همچنان داستان را در یك برزخ ناتمام باقی گذاشته كه ،حتی تماشاگران آن هم دیگر حوصله دنبال كردن داستان را |
پنجشنبه 2 دی 1389 - 8:35:39 PM