بانوی خوب و صمیمی
شیرین
شبنمم
بانوی خوب و صمیمی
بانوی یاسها ؛ شقایق و الماسها
ای مهربانترین
کرامت شبهای مهر
دلتنگی شبانه ما را
شوری ببخش
دراین غروب غم آلوده
زمین
باغی به وسعت سجاده تو نیست
جاریست در کلام تو شطی شرابگون
درکوچه
باغ کلام تو خورشید زندگی
سر می زند ز مشرق دلدادگی
زندان کوچک قلبت
از
وسعت تمام جهان نیز خوشترست
آنجا همیشه بهارست
سرسبز و پاک و صمیمی
آکنده
از ترنم موزون عاشقی
می روید از صداقت غمهای تو
صد آسمان ستاره و صدباغ
نور
بانوی شعر و غزلها
ای خسته از سکون و صبوری
ای مانده در حصار تمنای
سالها
در فصل کوچ تو گلهای قاصدک
پیغام مهربانی و لطف تو را
تا دوردست
لحظه های پر از شور می برند
اما دریغ و درد
ما راه خانه خود نیز گم کرده
ایم
درغفلتی عظیم
از خویش رفته ایم
آن شور و شوق صفای گذشته را
از یاد
برده ایم
وقتی که مردمان رعایت هم را نمی کنند
وقتی که عالمان شهر
دین را
برای خود
سرمایه کرده اند
بیهوده نیست از آسمان توقع رحمت ؟
بانو به من
بگو
در سینه های مردم آنوقتها
در چشمهایشان
در چشمه هایشان مگر چه
بود
که اینگونه از پس چندین هنوز
بام و سرای خانه تان رنگ عاشقی ست
؟
پنجشنبه 18 آذر 1389 - 9:57:37 PM