278
1 دی 1389 ساعت 08:52 | |
مگر بازهم من آرزو یی دارم ؟ دیشب باز هم آسمان تماشاگه من بود . صاف و پر ستاره . قاصدکی آرام نگاهم را دزدید . آن را گرفتم ، نگاهش کردم . دوستی داشتم که میگفت اگر آرزویی را آرام به قاصدک بگویی و بعد در باد رهایش کنی حتما برآورده میشود! او به قاصدکها ایمان داشت . باد با عجله دوید . انگار باز دنبال کفشهای قاصدک میگشت ! آهای قاصدک سر به هوا ، چشمک کدام ستاره مجذوبت کرد ؟ خواستم این بار برای یک بار هم که شده ، من از قاصدک بپرسم آرزویت چیست ؟ دست و پایش را گم کرد . آرام گفت دوست دارم دستانم در دستهای خورشید باشد . میدانی چرا ؟ چون دستهای او در دست خورشید است ! چه آرزوی نابی ! از باد هم پرسیدم . سریع وزید و گفت : الان فقط میخواهم کفشهای قاصدک را پیدا کنم از آسمان پرسیدم . گفت : همیشه او به من نگاه کند از ستاره پرسیدم . گفت : همیشه برایش چشمک بزنم . چون فقط ستارهها هستند که از چشمک زدنشان منظوری ندارند از من پرسیدند. گفتم : گفتم ، همیشه ، همیشه |
salam agha afshar, khubi? vaghean webloge zibai dari, lazat bordam. hamare shado piruz bashid. dustet maakaan
112305 بازدید
56 بازدید امروز
125 بازدید دیروز
513 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian